آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

آیدین عشق ما

یه مامان که دوست داره همیشه همسن پسرش بمونه!

تکیه کلام

دختر داشتن باید خیلی شیرین باشه اینکه از اول بچگی هاتو مرور کنی....از اول عروسک بازی و خاله بازی کنی....اینکه یه کوچولو از جنس خودت باشه که همه داشته ها و نداشته ها و آرزو های بچگیت رو از سر بگیری ولی پسر داشتن هم یه هیجانی داره که هیچ وقت نفهمیدیش....یه دنیای تازه و عجیب که هیچ وقت ازش سردرنیاوردی و حالا میتونی کشفش کنی درسته عشقت یه مرد بوده و باهاش تونستی به خیلی تودرتو های دنیای مردانه سرک بکشی ولی یه پسر بچه تورو هم اندازه خودش میکنه....مثل من که از بچگی فوتبال نگاه کردن بابام و بعد داداشم و در آخر محمد برام غیر قابل هضم بود و نمیفهمیدم کجاش جالبه که این همه آدم دنبال یه توپ بال بال بزنن و تو وروجک تو یه ظهر پاییزی منو به دنیای...
24 آذر 1393
1700 22 65 ادامه مطلب

پسرکم

نمیدونم چمه!!! بچه که بودم زیاد میشنیدم بزرگ ترها میگفتن انگار دارن تو دلم رخت میشورن!!!!!!!!! الان که بزرگ شدم من یه جور دیگه حسش میکنم....انگار یه چیزی تو دلم میچرخه....میپیچه....آهاااااااان مثل همون ماشین لباسشویی!!!فکر کنم مدرن شده همون رخت شستنه!!! این حس از دیشب که باز از خواب بیدار شدی و گفتی پام درد میکنه پیدا شده.....نگرانم....همش به خودم دلداری میدم که خوب دیشب باز تو شهربازی خیلی بدو بدو کردی....اصلا تا سر خیابون که برسم پرواز میکردی از بدو بدو....من هم به خیال اینکه با ماشین میریم و برمیگردیم و برای اینکه اونجا راحت باشی اون ساپورت مشکی همیشگی رو زیر شلوارت نپوشوندم و شلوارت نازک بود....اصلا شاید پاهات سردشون شده بود!!! ...
19 آذر 1393
1367 15 53 ادامه مطلب

یه جمعه پر ماجرا

برنامه ریزی کردن یه اتفاق ناممکنه برای من یعنی اصلا امکان نداره برای یه کاری برنامه ربزی دقیق بکنیم و حتما همونجور اتفاق بیفته.....اصولا اصلا اتفاق نمیفته و اگه خدا رحم بکنه و بشه یه چیزایی توش فرق اساسی میکنه با اونچه تو دهنت براش طرح ریخته بودی الان سه تا جمعه ست که قرار بود صبح زود بیدار بشیم و بریم از جاده هراز محمود آباد و تا شب برگردیم....قبل اومدن تو خیییلی از این کارا میکردیم و یه جمعه درمیون شمال یک روزه میرفتیم و با دیدن آقا شدن پسرکمون قصد داشتیم باز برگردیم به روال گردش ها و سفرهای یک روزه جمعه اول کلا از پایه برنامه ریزی مون نابود شد و هیچ کجا نتونستیم بریم و هفته پیش از صبح بارندگی بود و البته از روز قبل با هواشناسی ف...
15 آذر 1393
1259 19 50 ادامه مطلب

بای بای دودو

بیشتر از یک سال و نیم باهات بود....همه جا....اولش از خونه مامانی شروع شد و اسمش جیمبو بود....چون شکل یه هواپیمای کوچولو بود و بعدش انواع و اقسامشو داشتی تا به خاطر صدای خاصش اسمشو گذاشتم دودو و همه فامیل میدونستن دودو چیه و آیدین چقدر دوسش داره....دیگه محدود به خونه نبود....تو کوچه و خیابون و پارک و وباغ و مسافرت و همه جا با ما بود...چند تا داشتی و هربار انتخاب میکردی کدومشو میخوای و حالا در سن سه سال و دو ماهگی این دومین باریه که میریم بیرون دودو رو میندازی و میگی خودت بیارش....نمیدونم شاید چون هوا سرد شده و من هم برات زیاد لباس میپوشونم راه رفتن به اندازه تابستون برات جذاب نیست و شاید دیگه بزرگ شدی و دوره دودو بازی داره تموم میشه د...
12 آذر 1393
1398 15 35 ادامه مطلب

حسرت

از وقتی از شیر گرفته شدی شبها تو تخت خودت میخوابیدی....چند شبی پارسال گیر دادی بیای تخت ما ولی با اصرار به اینکه هرکی تو جای خودش راحتتره مشکل حل شد....تا...این هفته که باز فیلت یاد هندوستان کرد شب اول هرچی بهت گفتم فایده نداشت و درست وسطمون طاق باز خوابیده بودی و هی هم میرفتی  زیر پتو و روی پتو.....صبر کردم خوابت برد و بردم تو تخت خودت....چند شبی همین داستان ادامه داشت تا دیدم اینجوری درست نیست و عادت میکنی...البته نصف این کارا برای بازی قبل خوابه که هرشب با محمد تو تخت داری و شادو سرخوش میخندی و معلومه بعدش دیگه دوست نداری بخوابی......بعد یه شب بهت گفتم اگه تو اینجا بخوابی من جا نمیشم و میرم بیرون....اولش اصرار که نرو و بعد که اومد...
6 آذر 1393

پاییز طلایی

امسال یه فرق اساسی تو پاییز تهران میبینم.....چیزی که سالها بود ندیده بودم هرسال پاییز شمال میرفتیم و من مبهوت رنگ های زیبای پاییز حسرت اینو میخوردم که چرا تهران انقدر هوا آلوده ست یا خشکه یا هر مشکل دیگه ای که برگ ها قبل از زرد شدن خشک میشن اون چنار پیری که زمستون بهت گفتم که با هم سبز شدن برگ هاشو نگاه میکنیم یادته....هرسال از شروع شهریور شروع میکنه به ریختن برگ های خشک که تا پاتو روشون میزاری پودر میشن ولی امسال تا الان که آذر شروع شده هنوز برگ داره....اونم برگهای زرد این هفته خیییلی بهت خوش گذشت....خونه مامانی بوس بوس....خونه دختر خالم برای دیدن نوزادش و بازی تو با دو تا پسر بچه و دختر بچه و فریاد شادیت که چقدر ذوق کردم برات.....
2 آذر 1393
1587 23 55 ادامه مطلب
1